آیه 98 سوره یونس

از دانشنامه‌ی اسلامی

فَلَوْلَا كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَىٰ حِينٍ

[10–98] (مشاهده آیه در سوره)


<<97 آیه 98 سوره یونس 99>>
سوره :سوره یونس (10)
جزء :11
نزول :مکه

ترتیل

ترجمه (مکارم شیرازی)

ترجمه های فارسی

پس چرا باید از هیچ شهری در وقتی که ایمانشان سود می‌بخشد ایمان نیاورند (و تا زمان معاینه عذاب لجاجت کنند) و تنها قوم یونس باشند که چون ایمان آوردند ما عذاب ذلت را در دنیا از آنها برداشتیم و تا زمانی معین (که وقت مرگ طبیعی بود) آنها را متمتّع و بهره‌مند گردانیدیم.

پس چرا هیچ شهری نبوده است که [اهلش] ایمان بیاورد تا ایمانشان به آنان سود دهد؟ مگر قوم یونس که وقتی ایمان آوردند، عذاب رسوایی را در زندگی دنیا از آنان برطرف کردیم و آنان را تا پایان عمرشان [از الطاف و نعمت های خود] برخوردار نمودیم.

چرا هيچ شهرى نبود كه [اهل آن‌] ايمان بياورد و ايمانش به حال آن سود بخشد؟ مگر قوم يونس كه وقتى [در آخرين لحظه‌] ايمان آوردند، عذاب رسوايى را در زندگى دنيا از آنان برطرف كرديم، و تا چندى آنان را برخوردار ساختيم.

چرا مردم هيچ قريه‌اى به هنگامى كه ايمانشان سودشان مى‌داد ايمان نياوردند مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند عذاب ذلت در دنيا را از آنان برداشتيم و تا هنگامى كه اجلشان فرا رسيد از زندگى برخوردارشان كرديم.

چرا هیچ یک از شهرها و آبادیها ایمان نیاوردند که (ایمانشان بموقع باشد، و) به حالشان مفید افتد؟! مگر قوم یونس، هنگامی که آنها ایمان آوردند، عذاب رسوا کننده را در زندگی دنیا از آنان برطرف ساختیم؛ و تا مدّت معیّنی [= پایان زندگی و اجلشان‌] آنها را بهره‌مند ساختیم.

ترجمه های انگلیسی(English translations)

Why has there not been any town that might believe, so that its belief might benefit it, except the people of Jonah? When they believed, We removed from them the punishment of disgrace in the life of this world, and We provided for them for a while.

And wherefore was there not a town which should believe so that their belief should have profited them but the people of Yunus? When they believed, We removed from them the chastisement of disgrace in this world's life and We gave them provision till a time.

If only there had been a community (of all those that were destroyed of old) that believed and profited by its belief as did the folk of Jonah! When they believed We drew off from them the torment of disgrace in the life of the world and gave them comfort for a while.

Why was there not a single township (among those We warned), which believed,- so its faith should have profited it,- except the people of Jonah? When they believed, We removed from them the penalty of ignominy in the life of the present, and permitted them to enjoy (their life) for a while.

معانی کلمات آیه

يونس : عليه السّلام نام مباركش چهار بار در قرآن مجيد آمده است ونيز به لفظ ذا النون و صاحب الحوت از او ياد شده است.

كشفنا: كشف: اظهار كردن و از بين بردن . «كشفنا» زايل كرديم.

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى‌ حِينٍ «98»

جلد 3 - صفحه 623

پس اهل هيچ شهرى (به موقع) ايمان نياورد كه (ايمانش به او) سود بخشد؟ مگر قوم يونس (كه وقتى در آخرين لحظه ايمان آوردند،) ما عذاب خوار كننده را در زندگى دنيا از آنان برطرف كرديم و تا مدّتى بهره‌مندشان ساختيم.

نکته ها

با اينكه در اين سوره، تاريخ حضرت نوح و موسى به تفصيل بيان شده، امّا داستان توبه‌ى قوم يونس در نصف آيه و با اشاره آمده است، ولى نام اين سوره را سوره يونس نهاده‌اند، شايد به خاطر حسّاسيّت و اهميّت كار قوم يونس باشد كه در آخرين لحظه‌ها توبه كردند و خداوند توبه‌ى آنان را پذيرفت.

امام صادق عليه السلام فرمود: حضرت يونس عليه السلام از سى سالگى تا 63 سالگى تبليغ كرد، تنها دو نفر به او ايمان آوردند. حضرت، مردم را نفرين كرد و از ميان آنان رفت. يكى از آن دو مؤمن كه حكيمى دانا بود، با ديدن نفرين پيامبر و رفتنش از آن منطقه، بر بلندى رفت و با فرياد به مردم هشدار داد. مردمِ متأثّر شده و با راهنمايى او از شهر بيرون رفتند و ميان خود و فرزندانشان فاصله انداختند و به درگاه خدا ناله و توبه كردند تا بخشوده شدند.

يونس عليه السلام چون برگشت، ديد كه آن قوم هلاك نشده‌اند، سبب را پرسيد، ماجرا را برايش شرح دادند. «1»

پیام ها

1- انسان مى‌تواند حتى در لب پرتگاه، خود را حفظ كند. «إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ»

2- ايمان و توبه‌ى به موقع، عذاب الهى را برطرف مى‌سازد «لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا» (از ميان تمام اقوام تكذيب كننده‌ى گذشته، تنها قوم يونس بود كه به موقع توبه كرده و ايمان آوردند)

3- سرنوشت مردم به دست خودشان است. «آمَنُوا كَشَفْنا»


«1». تفاسير مجمع‌البيان و صافى.

جلد 3 - صفحه 624

4- رمز خوشبختى انسان‌ها در دنيا نيز ايمان است. آمَنُوا ... مَتَّعْناهُمْ‌

5- دعا و نيايش، هم بلا را رفع مى‌كند، هم كاميابى مى‌آورد. (با توجّه به شأن نزول) «كَشَفْنا، مَتَّعْناهُمْ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى‌ حِينٍ (98)

چون حق تعالى بيان فرمود قبول نشدن ايمان فرعون را وقت معاينه عذاب، سپس ايمان قوم يونس عليه السّلام را پيش از نزول عذاب ذكر فرمايد:

ج5، ص 398

فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ‌: پس چرا نبودند اهل قريه و شهر كه كافر شدند و عصيان نمودند، ايمان آورند و مطيع شوند در حال اختيار. فَنَفَعَها إِيمانُها:

پس فايده دهد ايشان را ايمانشان. حضرت سبحان اعلام فرمايد به اينكه ايمان و توبه نفع ندهد در حين وقوع عذاب و معاينه علائم موت كه يقين حاصل شود. إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ‌: مگر قوم حضرت يونس عليه السّلام. لَمَّا آمَنُوا: چون ايمان آوردند.

كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ‌: كشف نموديم و باز داشتيم عذاب هلاك كننده را. فِي الْحَياةِ الدُّنْيا: در زندگانى دنيا و مهلت داديم ايشان را. وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى‌ حِينٍ‌: و بهره‌ور ساختيم ايشان را از متاع دنيا تا زمان سر آمدن عمر و اجلشان. نزد بعضى معنى آيه آنكه: نبودند هيچ اهل شهرى كه ايمان آورند در وقت معاينه عذاب و ايمانشان فايده دهد الّا قوم يونس عليه السّلام، كه ايمان آوردند نزد مشاهده عذاب و خداى تعالى كشف فرمود از آنها عذاب را و مهلت داد تا مدتى.

شرح حال- تفسير برهان‌ «1»- خلاصه روايت عياشى از حضرت صادق عليه السّلام كه در بعض مكتوبات حضرت امير المؤمنين عليه السّلام يافتيم از پيغمبر اكرم از جبرئيل كه خداى تعالى مبعوث فرمود يونس بن متى را در سن سى سالگى، مشقات ناهموار قوم بر او ناگوار، با اين حال سى و سه سال مردم را دعوت به ايمان و توحيد و طاعت الهى نمود. در اين مدت كسى ايمان نياورد مگر دو نفر: يكى روبيل از خانواده علم و نبوت و مصاحب قديم يونس عليه السّلام به گوسفند چرانى گذران مى‌نمود، و ديگر تنوخا زاهد و عابد، لكن از علم بهره‌اى نداشت، به زحمت هيزم‌آورى معاش مى‌كرد.

چون حضرت يونس عليه السّلام ديد قوم مطيع نشوند، به درگاه سبحانى شكايت، كه مدت سى و سه سال دعوت به ايمان يگانگى تو و رسالت خود و تخويف از عذاب نمودم، جز تكذيب و انكار و استخفاف چيزى نديدم، عذاب بر آنها نازل فرما. حق تعالى وحى فرمود: در آنها اطفال و پيرمردان و زن ضعيف و

«1» ج 12 ص 200 و 201.

ج5، ص 399

مستضعف، و من حاكم عدل، سبقت دارد رحمت من بر غضب من، عذاب نكنم كوچكان را به گناه بزرگان، دوست دارم توبه ايشان را، رأفت را منظور، و بر آزار قوم صبور باش مانند طبيب معالج كه با مريضى مدارا نمايد. نوح عليه السّلام مدت مديد صابر بر آزار شديد، پس از اتمام حجت، غضب نمودم به غضب او، و دعاى او را مستجاب فرمودم.

يونس عليه السّلام عرض كرد: پروردگارا، من هم بر نافرمانى تو خشم و نفرين كنم، نظر رحمت بر آنها مدار، و عذاب نازل فرما كه ايمان نياورند.

خطاب شد: تقدير و تدبير من غير علم تو باشد، دعاى تو را در انزال عذاب اجابت كردم. روز چهارشنبه وسط ماه، بعد از طلوع آفتاب اعلام كن ايشان را.

يونس عليه السّلام به تنوخا خبر داد، گفت: رها كن آنها را. با روبيل كه مشورت نمود گفت: برگرد و طلب رفع عذاب نما، زيرا ذات سبحان غنى است از عذاب آنها. بالاخره يونس قوم را به عذاب خبر داده، ايشان او را تكذيب، و به عنف از شهر خارج كردند. ماه شوال داخل، و روبيل به قله كوه برآمد فرياد زد:

اى قوم، تكذيب پيغمبر و عذاب الهى نموديد، منتظر باشيد وعده سبحانى را كه تخلف ندارد.

اين كلام در قلوب تأثير، و درخواست تكليف كردند. روبيل گفت: روز موعود قبل از طلوع آفتاب، اطفال را از مادران جدا، در پائين كوه و مادران بالاى كوه، كوچكان گريه و زارى، و بزرگان ناله و آهى به حالت توبه و استغفار سر به آسمان بلند، و بگوئيد: خدايا، ظلم بر نفس نموديم و تكذيب پيغمبر تو نموديم، اكنون توبه و بازگشت، و اگر نيامرزى و رحم نكنى، هر آينه از زيانكاران و معذب شدگانيم، قبول فرما توبه ما را اى ارحم الراحمين. پس در تضرع و زارى و گريه بكوشيد تا حجاب شمس برداشته و حق تعالى عذاب را دفع فرمايد.

قوم تماما متفقا روز چهارشنبه موعود، به همين مشغول، و روبيل در خارج به مشاهده حال. چون آفتاب برآمد، آثار عذاب ظاهر، باد صرصر زرد و تاريك با صداى مهيب، هويدا. قوم يك مرتبه صداى ضجه و ناله و استغفار بلند، اطفال به طلب مادران به گريه، بچه بهائم صدا را در هم، انعام غوغاى چريدن به حدى‌

ج5، ص 400

كه ناله جوش و خروش فضاى بيابان را پرنمود. زوال شمس ابواب آسمان باز، و غضب پروردگار ساكن، توبه آنان مقبول افتاد. خطاب شد به اسرافيل به هبوط به قوم يونس، كه ايشان توبه و انابه نمودند و من ارحم الراحمين به قبول توبه تائبان، و بنده من يونس درخواست نزول عذاب نمود، و من نازل كردم، و شرط ننمود هلاكت را، برگردان عذاب را. اسرافيل عرض كرد: مشرف بر ايشان است، كجا برگردانم؟ خطاب شد به كوهها و اطراف چشمه‌ها. چنان كرد، تمام آهن شد. حضرت صادق عليه السّلام فرمايد آن كوههاى اطراف موصل است كه آهن گرديده تا قيامت.

روز پنجشنبه يونس و تنوخا به اطراف شهر آمده، دانستند عذاب از آنها رفع شده، يونس به سمت دريا روانه شد، واقعه دريا و شكم ماهى روى داد. بعد از بيست و هشت روز كه هفت روز تا دريا و هفت روز شكم ماهى و هفت روز زير شجره كدو و هفت روز برگشتن، به شهر چون وارد شد، ايمان آورد تصديقش نمودند.

تبصره- در تفسير برهان: «1» ابن بابويه به اسناد خود از ابى بصير روايت نموده كه از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدم به چه علت خداى تعالى عذاب را از قوم يونس برگردانيد و حال آنكه بالاى سر آنها آمد و نسبت به امم ديگر اين كار را ننمود؟ حضرت فرمود: در علم الهى گذشته بود كه عذاب را برمى‌گرداند به سبب توبه ايشان، و يونس را از اين قسمت اخبار نفرمود براى آنكه خداوند عز و جل اراده نمود فراغت يونس را براى عبادت در شكم ماهى تا مستوجب شود ثواب كرامت سبحانى را، و اين غير ايمان اضطرارى حال وقوع عذاب است، زيرا قوم يونس به مشاهده آثار و علامات عذاب، توبه نموده و ايمان آوردند، لذا مقبول و عذاب مرتفع شد، لكن فرعون چون در حين وقوع عذاب ايمان آورد، مفيد و مثمر ثمرى واقع نشد.

«1» ج 2 ص 199 و 198.

ج5، ص 401


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى‌ حِينٍ (98)

ترجمه‌

پس چرا نبودند اهل بلدى كه ايمان بياورند پس نفع دهد آنها را ايمانشان مگر قوم يونس چون ايمان آوردند برداشتيم از آنها عذاب خوار كننده را در زندگانى دنيا و برخوردار نموديم ايشانرا تا زمانى مقدّر

تفسير

خداوند ملامت فرموده است اقواميرا كه ايمان نياوردند در وقتى كه بحال آنها نافع بود كه پيش از نزول عذاب است مانند قوم فرعون و عاد و ثمود باين تقريب كه چرا اهل بلدى از بلاد ايمان نياوردند تا نافع بود بحالشان مگر قوم يونس بن متى عليه السّلام كه چون پيش از نزول عذاب ايمان آوردند بمجرّد مشاهده امارات آن برداشتيم از آنها عذاب استيصال و خوارى و رسوائى را در دنيا و برخوردار نموديم ايشانرا از لذّات آن تا زمانى كه مقدّر شده بود براى آنها در علم خودمان كه زمان مرگ است و تفصيل اين اجمال آنستكه در صافى از حضرت باقر عليه السّلام نقل نموده كه آنحضرت از امير المؤمنين عليه السّلام و او از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حديث فرمود كه جبرئيل بمن گفت كه يونس بن متى سى ساله بود كه خدا او را مبعوث بر قومش فرمود و او مردى تند خلق و كم صبر بود سى و سه سال قومش را دعوت به ايمان بخدا و تصديق برسالت و تبعيّت خود ميكرد

جلد 3 صفحه 47

و كسى از قومش ايمان نياورد و پيروى او نكرد مگر دو نفر كه نام يكى روبيل و اسم ديگرى تنوخا بود روبيل از خانواده علم و نبوّت و حكمت و دوست قديمى يونس از پيش از پيغمبريش بود و تنوخا مرد كم عقل و پر عبادت و زهدى بود ولى علم و حكمت نداشت و روبيل گوسفنددار بود و امر معاشش از آن ميگذشت و تنوخا هيزم كن بود و بار هيزم بسر ميگذاشت و ميفروخت و گذران ميكرد و روبيل براى علم و حكمت و قدمت رفاقتش مقام بلندى نزد يونس داشت كه تنوخا آنمقام را نداشت وقتى كه يونس ديد قومش اجابت دعوت او را نميكنند و به او ايمان نميآورند دلتنگ و بى‌صبر گشت و شكايت از قومش بخدا نمود باين مضمون كه پروردگارا من سى ساله بودم كه مرا برسالت مبعوث نمودى بسوى اين مردم و من سى و سه سال در ميان آنها ماندم و دعوتشان به ايمان بتو و تصديق برسالت خود نمودم و از عذاب تو آنها را ترساندم آنها مرا دروغگو خواندند و ايمان بمن نياوردند و نبوّتم را انكار نمودند و استهزاء و تهديدم كردند تا آنكه ترسيدم مرا بكشند لذا عذابت را بر آنها نازل فرما چون هرگز ايمان نخواهند آورد و در اين باب گفتگوهائى بين خدا و يونس روى داد و در نتيجه وحى الهى رسيد كه در روز چهارشنبه نيمه شوّال وقت طلوع آفتاب عذاب را بر قومت نازل ميكنم تو قومت را با خبر كن يونس خوشحال و مسرور گرديد و نميدانست كه عاقبت چه خواهد شد پس نزد تنوخاى عابد آمد و وعده الهى را بعذاب قوم به او فرمود و فرمود بيا برويم قوم را از اين وعده با خبر نمائيم تنوخا عرض كرد آنها را بحال كفر بگذار تا عذاب بر آنها وارد شود يونس فرمود برويم روبيل را ملاقات كنيم و با او مشورت نمائيم چون او مرد داناى حكيمى است و از خانواده نبوّت است پس نزد او رفتند و يونس قضيّه را به او خبر داد و فرمود با هم برويم و مردم را از آمدن عذاب خبردار كنيم روبيل عرض كرد چنانچه پيغمبر حكيم خوش اخلاق شفاعت امّت خود ميكند اگر خدا بخواهد عذابشان كند توهم رجوع بپروردگارت كن و بخواه از خدا كه امّتت را عذاب نكند خدا محتاج بعذاب بندگان نيست و دوست ميدارد مداراى با آنها را و اين شفاعت براى تو ضررى ندارد و منزلتت را نزد خدا كم نميكند شايد قومت بعد از كفر و انكار روزى ايمان آورند پس با آنها طريقه صبر و تأنّى پيش‌گير در اينحال تنوخا برآشفت و بروبيل گفت اين چه رأى است كه‌

جلد 3 صفحه 48

ميدهى و يونس را بشفاعت قوم وادار مينمائى بعد از كفرشان بخدا و انكار نبوّت يونس و تكذيب او و آنكه او را از منزلش بيرون كرده‌اند و قصد سنگباران كردن او را دارند روبيل به تنوخا گفت خاموش باش تو مرد عابدى هستى و دانش ندارى و رو به يونس كرد و گفت بفرما به بينم وقتى خدا عذابش را نازل كند همه قومت را هلاك ميكند يا بعضى را فرمود تمام را چون من اين را از خدا خواستم و در دلم رحمى نسبت بآنها نيست و محبّتى بقومم ندارم كه شفاعتى از آنها كنم روبيل گفت آيا از عاقبت امر خبر دارى شايد وقتى خدا عذاب نازل كند و مردم احساس نمايند توبه كنند و استغفار نمايند و رحمت الهى شامل حال آنها شود و عذاب از آنها بر طرف گردد بعد از آنكه تو وعده داده باشى آنها را بعذاب و در اينصورت دروغگو شمرده خواهى شد تنوخا گفت واى بر تو اى روبيل پيغمبر مرسل بتو خبر ميدهد كه خدا به او وحى فرموده كه عذاب بر قومش نازل ميكند و تو ردّ قول خدا و شك در آن و ردّ قول پيغمبر را مينمائى روبيل باو گفت و اللّه رأى تو فاسد است و باز به يونس عرض كرد خدا بتو وحى فرمود و امر خدا در باره قومت همين است كه ميگوئى و قول خداوند حقّ است بگو بدانم اگر عذاب نازل شود و همه قومت هلاك شوند و شهرستان خراب گردد و تو از منصب نبوّت باز بمانى و بيكاره شوى و صد هزار نفس بدست تو هلاك شوند چه خواهد شد ولى يونس رأى روبيل را نپسنديد و با تنوخا ميان مردم رفت و آنها را خبر كرد كه خدا وحى فرموده روز چهار شنبه نيمه شوّال بعد از طلوع آفتاب عذاب نازل كند پس قوم اعتنائى بحرف او نكردند و تكذيبش نمودند و از شهر بيرونش كردند و يونس با تنوخا از شهر خارج شدند و در نزديكى اقامت كرده انتظار نزول عذاب را داشتند و روبيل در ميان شهر با مردم زندگى ميكرد تا ماه شوّال رسيد بفراز كوه بر آمد و بصداى بلند فرياد كرد كه اى مردم من روبيلم كه با شما رحيم و مهربانم شما منكر عذاب خدا شديد اين ماه شوال است كه خداوند بتوسط پيغمبر خود وعده فرموده كه در روز چهار شنبه نيمه آن بر شما عذاب نازل كند و خداوند خلف وعده نميكند حال فكر كار خودتان باشيد كه چه بايد بكنيد مردم وقتى اين ندا را از روبيل شنيدند در قلبشان تحقّق نزول عذاب جايگير شد و نزد روبيل جمع شدند و از او چاره‌جوئى نمودند و تصديق مقام علم و حكمتش را كردند و گفتند تو هميشه بما رءوف و مهربان بودى و رأيى كه به يونس در باره ما دادى خبرش بما رسيد هر چه در

جلد 3 صفحه 49

اين باب دستور بما دهى اطاعت مينمائيم روبيل فرمود چاره شما آنستكه منتظر طلوع فجر روز چهار شنبه نيمه شوال باشيد و در آنوقت در پاى كوه جمع شويد و ميان بچّه‌ها و مادرهاشان جدائى اندازيد بچه‌ها در صحرا باشند و زنها در صفحه كوه جاى گيرند و تمام اين كارها بايد پيش از طلوع آفتاب باشد پس كوچك و بزرگ صداها را بگريه و ناله و زارى بلند كنيد و توبه و استغفار نمائيد و سرها بجانب آسمان بلند كنيد و بگوئيد پروردگارا ما بخود ستم كرديم و پيغمبرت را تكذيب نموديم ولى فعلا توبه كرديم اگر تو ما را نيامرزى و رحم بر ما نكنى البتّه ما از زيانكارانيم و گرفتار عذابيم پس بپذير توبه ما را و رحم كن بر ما كه تو ارحم الرّاحمينى و از گريه و زارى و تضرّع و توبه و انا به سستى نكنيد تا آفتاب غروب كند يا مطمئنّ شويد كه خدا عذاب را از شما رفع فرموده و همه با رأى او موافقت نمودند و چون روز چهار شنبه نيمه شوال رسيد روبيل از شهر بيرون رفت تا جائيكه صداى اهل شهر را بشنود و اگر عذاب نازل شود به بيند و چون سفيده صبح روز چهار شنبه ظاهر شد قوم يونس بگفته روبيل رفتار كردند و وقتى كه آفتاب طلوع كرد باد زردى كه هوا را تاريك كرد با كمال شدّت و با صداى مهيب وزيدن گرفت و مردم وقتى آنرا ديدند فريادها بگريه و زارى و تضرّع بلند كردند و شروع به توبه و استغفار نمودند و بچه‌ها براى مادرها و بچه‌هاى حيوانات براى مادرهاشان و شير خوردن و مادرهاشان براى بچه‌ها و به چرا رفتن همه صداها بلند كردند و يونس و تنوخا صداى مردم را ميشنيدند و دعا ميكردند كه خداوند عذابش را بر آنها شديد فرمايد و روبيل از يكطرف دعا ميكرد كه خدا عذاب را از آنها بردارد پس چون ظهر شد ابواب رحمت الهى مفتوح و آثار غضب مرفوع و دعاى ايشان مستجاب و توبه آنها قبول و گناهانشان آمرزيده شد و خداوند به اسرافيل وحى فرمود كه برس بداد بندگان من كه به تضرّع و زارى بدرگاه من آمدند و من بر آنها رحم نمودم و توبه‌شان را پذيرفتم و از گناهانشان گذشتم من خداى توبه‌پذير مهربان سريع القبول در توبه بندگانم بنده من يونس و پيغمبرم از من خواست كه عذاب بر قومش نازل كنم و نازل كردم و من اولى از هر كس بوفاى بوعده خودم ولى با يونس عهد نكردم كه وقتى عذاب نازل كنم قومش را هلاك كنم زود برو عذاب نازل شده بر آنها را از ايشان بگردان اسرافيل عرض كرد پروردگارا عذاب بشانه‌هاى آنها رسيده و نزديك‌

جلد 3 صفحه 50

است هلاك شوند چگونه برگردانم آنرا خدا فرمود من بملائكه امر كردم عذاب را بر آنها وارد نكنند تا امر من در باره آن قوم منجز شود برو بزمين و عذاب را از آن قوم بگردان و بزن بدره‌ها در كوههائيكه سركشى كرده‌اند و بر كوههاى ديگر كه سر افرازى ميكنند و آنها را پست و ذليل كن تا آهن خشك شوند پس اسرافيل آمد و بالهاى خود را گشود و با آن عذاب را برد تا زد به كوههائيكه خداوند دستور فرموده بود و امام باقر عليه السّلام فرمود كه آن كوههاى موصل است كه آهن شده پس وقتى قوم يونس ديدند عذاب الهى از آنها دفع شد از كوهها فرود آمده به منازلشان برگشتند و زنها و اطفال و اموالشان را جمع آورى نموده شكر خدا را بجا آوردند و يونس و تنوخا صبح پنجشنبه در محلّيكه بودند يقين داشتند كه عذاب بر قوم نازل شده و همه هلاك شدند چون ديگر صداى آنها را نميشنيدند و براى تماشا اوّل آفتاب نزديك شهر آمدند و ديدند هيزم‌كنها و الاغ دارها و چوپانها را و دانستند كه اهل شهر همه سالمند پس يونس به تنوخا گفت آنچه بمن وحى شده بود واقع نشد و من در ميان مردم دروغگو شدم قسم بعزّت پروردگار كه روى خود را باين شهر ننمايم بعد از آنكه واقع نشد آنچه خداوند بمن وحى فرموده بود و من به قومم وعده داده بودم. و بطور فرار از اهالى آن بلد در حاليكه از خداوند دلتنگ بود بكنار درياى ايله آمد و ميل نداشت كسى از قومش او را به بيند مبادا به او دروغگو خطاب كند لذا خداوند در قرآن از حال او خبر داده آنجا كه فرموده و ذا النّون اذ ذهب مغاضبا فظنّ ان لن نقدر عليه يعنى و صاحب ماهى وقتى كه رفت در حاليكه غضبناك بود پس گمان كرد كه ما سخت نميگيريم بر او و تنوخا به شهر مراجعت كرد و با روبيل ملاقات نمود و تصديق بثواب بودن رأى او و خطا بودن رأى خود كرد و اعتراف نمود به افضليّت عالم از عابد، و حكيم از زاهد براى ارفعيّت مقام علم و حكمت از زهد و عبادت بى‌معرفت و هر دو با يكديگر در ميان قوم بودند و يونس هفت روز بحال غضب رفت تا بدريا رسيد و هفت روز در شكم ماهى ماند و هفت روز زير درخت كدو در روى زمين جاى داشت و هفت روز مدّت برگشتنش بود كه تمامى مسافرتش بيست و هشت روز شد تا بموطن اصلى خود معاودت نمود و همه به او ايمان آوردند و تصديقش نمودند و پيرويش كردند و اين آيه در شأن آنها نازل شده است حقير عرض ميكنم حديث قدرى مفصّل‌تر است براى رعايت اختصار بعضى از جملاتش‌

جلد 3 صفحه 51

حذف و بقيّه با اندك تفاوتى نقل شده است و اينكه در صدر حديث نسبت تندى و كم صبرى بحضرت يونس داده شده و در ذيل نسبت دلتنگى از خدا بنظر حقير منافى با عصمت انبياء نيست چنانچه بعضى از مفسّرين تصوّر نموده‌اند چون تندى آنحضرت كاشف از تعصّب دينى و كم صبرى او نسبت بساير انبياء الو العزم بوده و دلتنگى براى اتّهام بدروغگوئى بوده كه كاشف از تنفّر كامل از عناوين قبيحه است و نسبت علم و حكمت به روبيل با آنكه از خانواده انبياء و از اوصياء بوده دلالت بر اعقليّت و اعلميّت او از حضرت يونس ندارد و ممكن است اراده الهى تعلّق گرفته باشد كه قوم يونس هدايت شوند و بغير اين كيفيّت ممكن نباشد علاوه بر آنكه مسلّما ترك اولى از انبياء عظام صادر شده و اين مقدار بيش از ترك اولى نيست بلى بنظر حقير از چهارده معصوم عليهم السلام آنهم صادر نشده لذا از ساير معصومين باين عدد ممتاز شده‌اند و مؤيّد اين معنى است روايتى كه در علل از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند بچه سبب خداوند عذاب را از قوم يونس برداشت با آنكه بالاى سر آنها رسيده بود و از ساير امم انبياء رفع نكرد فرمود براى آنكه ميدانست توبه ميكنند و عذاب از آنها دفع ميشود و اين امر را به يونس خبر نداد براى آنكه در شكم ماهى با فزع عبادت كند و مستحقّ ثواب و كرامت شود و نيز از امام باقر عليه السّلام روايت شده است كه وقتى قوم يونس او را اذيّت كردند و بر آنها نفرين فرمود روز اوّل رويهاى آنها زرد و روز دوّم سياه و روز سوّم عذاب بآنها نزديك شد بطوريكه سر نيزه‌هاشان بآن ميرسيد پس ميان زنها و بچه‌ها و گاوها و گوساله‌ها جدائى افكندند و ريسمانها بگردنهاشان بستند و خاكستر بسرهاشان ريختند و يكمرتبه به هيئت اجتماعيّه همه ناله و يك ضجّه كشيدند و گفتند ايمان آورديم بخداى يونس و خداوند عذاب را از آنها دفع فرمود ولى حضرت يونس گمان داشت كه همه هلاك شده‌اند فردا صبح كه آمد همه را سالم يافت و نيز از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه جبرئيل بعد از اخبار بهلاكت قوم بحضرت يونس گفت انشاء اللّه ولى او نشنيد و اينها همه دليل است بر آنكه خدا خواسته بود كه آنها باين كيفيّت هدايت شوند چنانچه عرض شد و اللّه اعلم و قمّى ره قصّه مرقومه را بنحو اختصار ذكر فرموده ولى اسم عابد را بجاى تنوخا مليخا نگاشته است.

جلد 3 صفحه 52

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


فَلَو لا كانَت‌ قَريَةٌ آمَنَت‌ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلاّ قَوم‌َ يُونُس‌َ لَمّا آمَنُوا كَشَفنا عَنهُم‌ عَذاب‌َ الخِزي‌ِ فِي‌ الحَياةِ الدُّنيا وَ مَتَّعناهُم‌ إِلي‌ حِين‌ٍ (98)

‌پس‌ چرا نبود قريه‌ ‌يعني‌ اهل‌ قريه‌ شهرستانها و آباديها ‌که‌ ايمان‌ آورد ‌پس‌ ايمانش‌ بآنها نفع‌ بخشد مگر قوم‌ يونس‌ چون‌ ايمان‌ آوردند برداشتيم‌ و برطرف‌ كرديم‌ ‌از‌ ‌آنها‌ عذاب‌ خوار كننده‌ ‌در‌ حيات‌ دنيوي‌ و ‌آنها‌ ‌را‌ بنعم‌ ‌خود‌ متمتع‌

جلد 10 - صفحه 460

ساختيم‌ ‌تا‌ زمان‌ رحلت‌ ‌از‌ ‌اينکه‌ عالم‌.

مسئلة مشكلة‌-‌ وجه‌ اختصاص‌ قوم‌ يونس‌ نسبت‌ باقوام‌ انبياء سلف‌ چيست‌ ‌که‌ ‌پس‌ ‌از‌ نزول‌ عذاب‌ ايمان‌ ‌آنها‌ پذيرفته‌ شد و ‌از‌ ديگران‌ نشد ‌حتي‌ فرعون‌ ‌که‌ ‌گفت‌ آمَنت‌ُ أَنَّه‌ُ لا إِله‌َ إِلَّا الَّذِي‌ آمَنَت‌ بِه‌ِ بَنُوا إِسرائِيل‌َ و جواب‌ داده‌ شد آلآن‌َ وَ قَد عَصَيت‌َ قَبل‌ُ حل‌ّ اشكال‌‌-‌ اينكه‌ امم‌ سالفه‌ ‌در‌ موقع‌ مشاهده‌ آثار عذاب‌ ايمان‌ نياوردند چنانچه‌ ‌در‌ حق‌ قوم‌ هود ‌که‌ عاد باشند موقعي‌ ‌که‌ آثار عذاب‌ آمد فَلَمّا رَأَوه‌ُ عارِضاً مُستَقبِل‌َ أَودِيَتِهِم‌ قالُوا هذا عارِض‌ٌ مُمطِرُنا بَل‌ هُوَ مَا استَعجَلتُم‌ بِه‌ِ رِيح‌ٌ فِيها عَذاب‌ٌ أَلِيم‌ٌ احقاف‌ ‌آيه‌ 23، و ‌در‌ مورد قوم‌ نوح‌ و قوم‌ صالح‌ ثمود و قوم‌ لوط و شعيب‌ ‌هم‌ اظهار ايمان‌ نكردند و فرعون‌ ‌بعد‌ ‌از‌ نزول‌ عذاب‌ و معاينه‌ موت‌ اظهار كرد زيرا ميفرمايد إِذا أَدرَكَه‌ُ الغَرَق‌ُ و صريح‌ قرآن‌ ‌است‌ وَ لَيسَت‌ِ التَّوبَةُ لِلَّذِين‌َ يَعمَلُون‌َ السَّيِّئات‌ِ حَتّي‌ إِذا حَضَرَ أَحَدَهُم‌ُ المَوت‌ُ قال‌َ إِنِّي‌ تُبت‌ُ الآن‌َ وَ لَا الَّذِين‌َ يَمُوتُون‌َ وَ هُم‌ كُفّارٌ نساء ‌آيه‌ 22، و امم‌ سالفه‌ ماتوا و ‌هم‌ كفار و فرعون‌ حضره‌ الموت‌، و أما قوم‌ يونس‌ بمجرد مشاهده‌ آثار عذاب‌ متنبه‌ شدند و ايمان‌ ‌از‌ روي‌ حقيقت‌ آوردند و توبه‌ كردند ‌از‌ ‌آنها‌ پذيرفته‌ شد و رفع‌ عذاب‌ شد، و ‌در‌ ‌اينکه‌ ‌آيه‌ مذمت‌ ميفرمايد ‌که‌ چرا ديگران‌ ‌پس‌ ‌از‌ مشاهده‌ آثار عذاب‌ ايمان‌ نياوردند و توبه‌ نكردند چنانچه‌ قوم‌ يونس‌ كردند ‌که‌ ‌اگر‌ ‌آنها‌ ‌هم‌ ايمان‌ آورده‌ بودند رفع‌ عذاب‌ ‌از‌ ‌آنها‌ ‌هم‌ ميشد و ترك‌ اولي‌ حضرت‌ يونس‌ ‌اينکه‌ ‌بود‌ ‌که‌ هنوز مأيوس‌ ‌از‌ ايمان‌ قوم‌ نشده‌ ‌بود‌ دعا كرد ‌بر‌ نزول‌ عذاب‌ اما انبياء سلف‌ ‌پس‌ ‌از‌ يأس‌ طلب‌ نزول‌ عذاب‌ ميكردند.

و شرح‌ قضيه‌ يونس‌ ‌که‌ مستفاد ‌از‌ اخبار مرويه‌ ‌در‌ كافي‌ و فقيه‌ و تفسير ‌علي‌ ‌بن‌ ابراهيم‌ و عياشي‌ و مجمع‌ و برهان‌ ‌است‌ بنحو اقتصار اينكه‌ دو نفر باو ايمان‌ آوردند روييل‌ و تنوخي‌ و ‌اينکه‌ دو نفر يكي‌ عابد ‌بود‌ اصرار كرد بيونس‌ ‌که‌ طلب‌ عذاب‌ كند و ديگري‌ عالم‌ ‌بود‌ منع‌ ميكرد حضرت‌ يونس‌ طلب‌ عذاب‌ كرد خداوند ‌هم‌

جلد 10 - صفحه 461

وعده‌ نزول‌ عذاب‌ داد لكن‌ ‌آنها‌ ‌را‌ ‌هم‌ بعذاب‌ هلاك‌ فرمايد وعده‌ نداد حضرت‌ يونس‌ ‌هم‌ خبر داد بقوم‌ و ‌خود‌ و عابد ‌از‌ ‌بين‌ قوم‌ خارج‌ شدند و عالم‌ ميان‌ قوم‌ ‌بود‌ هنوز خارج‌ نشده‌ ‌بود‌ موقعي‌ ‌که‌ آثار نزول‌ عذاب‌ ظاهر شد قوم‌ متنبه‌ شدند آمدند حضرت‌ يونس‌ ‌را‌ نيافتند خدمت‌ عالم‌ رسيدند دستور داد برويد خارج‌ شهر ‌در‌ باديه‌، زنها يك‌ طرف‌، اطفال‌ يك‌ طرف‌، رجال‌ يك‌ طرف‌، بهائم‌ صغار ‌آنها‌ ‌را‌ ‌از‌ كبار جدا ‌در‌ پيشگاه‌ الهي‌ انابه‌ و توبه‌ و تضرع‌ كنيد چنين‌ كردند امر الهي‌ رسيد بلاء ‌را‌ زدند بكوه‌ موصل‌ معدن‌ آهن‌ شد، و اما حضرت‌ يونس‌ رسيد كنار دريا ‌در‌ سفينه‌ سوار شد نهنگي‌ آمد مقابل‌ كشتي‌ ناخدا ‌گفت‌ بايد يك‌ نفر ‌را‌ ‌در‌ دهان‌ ‌آن‌ انداخت‌ و الّا كشتي‌ ‌را‌ غرق‌ ميكند قرعه‌ زدند هفت‌ مرتبه‌ بنام‌ يونس‌ ‌در‌ آمد ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ دهان‌ نهنگ‌ انداختند خطاب‌ شد بنهنگ‌ ‌که‌ ‌ما ‌او‌ ‌را‌ طعمه‌ تو قرار نداديم‌ بلكه‌ سجن‌ ‌او‌ قرار داديم‌ حضرت‌ يونس‌ ‌در‌ شكم‌ ماهي‌ ذكر يونسيه‌ ميگفت‌ لا إِله‌َ إِلّا أَنت‌َ سُبحانَك‌َ إِنِّي‌ كُنت‌ُ مِن‌َ الظّالِمِين‌َ حوت‌ آورد كنار دريا ‌او‌ ‌را‌ بيرون‌ انداخت‌ درخت‌ كدو روئيده‌ شد سايه‌ ‌بر‌ بدن‌ ‌او‌ افكند بز كوهي‌ مأمور شد ميآمد ‌از‌ شير ‌آن‌ استرزاق‌ ميكرد ‌پس‌ مأمور شد ‌که‌ مراجعت‌ كند و قومش‌ ايمان‌ آوردند و زندگاني‌ وسيعي‌ داشتند ‌تا‌ باجل‌ طبيعي‌ ‌از‌ دنيا رفتند لذا ميفرمايد فَلَو لا كانَت‌ قَريَةٌ مراد اهل‌ قرية ‌است‌ و تأنيث‌ كانت‌ بمناسبت‌ لفظ قرية ‌است‌ و مراد ‌از‌ قريه‌ ساير قري‌ ‌است‌ ‌که‌ اقوام‌ انبياء قبل‌ بودند ‌غير‌ ‌از‌ قريه‌ اهل‌ نينوي‌ هستند ‌که‌ قسمت‌ عراق‌ كربلا و نجف‌ و كوفه‌ بودند و الان‌ قبر يونس‌ ‌در‌ كنار شط كوفه‌ ‌است‌.

آمنت‌ ‌يعني‌ ساير قري‌ چرا ايمان‌ نياوردند ‌پس‌ ‌از‌ ظهور آثار عذاب‌ فَنَفَعَها إِيمانُها ‌که‌ عذاب‌ ‌از‌ ‌آنها‌ برطرف‌ شود و متنعم‌ بنعم‌ الهيه‌ شوند.

إِلّا قَوم‌َ يُونُس‌َ اهل‌ نينوا و عراق‌ لَمّا آمَنُوا ‌پس‌ ‌از‌ مشاهده‌ آثار عذاب‌ ‌که‌ ايمان‌ ‌آنها‌ بآنها نفع‌ بخشد كَشَفنا عَنهُم‌ ‌بر‌ طرف‌ نموديم‌ ‌از‌ ‌آنها‌ عَذاب‌َ

جلد 10 - صفحه 462

الخِزي‌ِ خزي‌ خفت‌ و خواري‌ ‌است‌ و مراد عذاب‌ نازله‌ ‌بر‌ امم‌ سالفه‌ ‌است‌ فِي‌ الحَياةِ الدُّنيا ‌غير‌ ‌از‌ عذاب‌ اخروي‌ ‌که‌ ‌آنها‌ معذّب‌ هستند و قوم‌ يونس‌ بواسطه‌ ايمان‌ ‌از‌ ‌آن‌ مصون‌ و محفوظ شدند وَ مَتَّعناهُم‌ إِلي‌ حِين‌ٍ ‌يعني‌ ‌تا‌ مدتي‌ ‌که‌ اجل‌ طبيعي‌ ‌آنها‌ رسيد و بمرگ‌ خدايي‌ ‌از‌ دنيا رفتند.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 98)- تنها یک گروه به موقع ایمان آوردند! در آیات گذشته در باره فرعون و فرعونیان خصوصا و دیگر اقوام پیشین عموما این نکته ذکر شده بود که آنها از ایمان به خدا در حال اختیار و سلامت سر باز زدند، ولی به هنگام قرار گرفتن

ج2، ص315

در آستانه مرگ و کیفر الهی، اظهار ایمان کردند، که برای آنها سودمند نیفتاد.

در این آیه این مسأله را به عنوان یک قانون کلی بیان می‌دارد و می‌گوید: «چرا اقوام گذشته به موقع ایمان نیاوردند تا ایمانشان سودمند باشد» (فَلَوْ لا کانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِیمانُها).

سپس قوم یونس (ع) را استثنا کرده، می‌گوید: «مگر قوم یونس که چون ایمان آوردند، مجازات رسوا کننده را در زندگی این دنیا از آنها برطرف ساختیم» (إِلَّا قَوْمَ یُونُسَ لَمَّا آمَنُوا کَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا). «و آنها را تا وقت معلومی (تا پایان عمرشان) بهره‌مند کردیم» (وَ مَتَّعْناهُمْ إِلی حِینٍ).

ماجرای ایمان آوردن قوم یونس: هنگامی که یونس از ایمان آوردن قوم خود که در سرزمین «نینوا» (در عراق) زندگی می‌کردند مأیوس شد، به پیشنهاد عابدی که در میان آنها می‌زیست نفرین کرد در حالی که عالم دانشمندی نیز در میان آن گروه بود که به یونس پیشنهاد می‌کرد باز هم در باره آنان دعا کند و باز هم به ارشاد بیشتر بپردازد و مأیوس نگردد.

ولی یونس پس از این ماجرا از میان قوم خود بیرون رفت، آنها موقع را غنیمت شمرده و به رهبری عالم از شهر بیرون ریختند، در حالی که دست به دعا و تضرّع برداشته و اظهار ایمان و توبه کردند.

این توبه و ایمان و بازگشت به سوی پروردگار که به موقع انجام یافته بود و با آگاهی و اخلاص توأم بود کار خود را کرد، نشانه‌های عذاب برطرف شد و آرامش به سوی آنها بازگشت، و هنگامی که یونس پس از ماجرای طولانیش به میان قوم خود بازگشت، او را از جان و دل پذیرا گشتند.

داستان فوق نشان می‌دهد که نقش یک رهبر آگاه و دلسوز در میان یک قوم و ملت، تا چه اندازه مؤثر و حیاتبخش است، در صورتی که عابدی که آگاهی کافی ندارد بیشتر روی خشنونت تکیه می‌کند، و منطق اسلام در مقایسه میان عبادت ناآگاهانه، و علم توأم با احساس مسؤولیت نیز از این روایت مفهوم می‌شود.

ج2، ص316

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی

منابع